محل تبلیغات شما



انقدر اتفاقای تلخ و مسخره افتاد که زبونم از گفتنش قاصره و حالمو گرفته طوری که فکنم یماه دوماهه تو وبم نتونستم چیزی بنویسم و حال حرف زدنم ندارم و اگه چنتا از دوستای خوبم سراغمو نمیگرفتن شاید اصلا دیگه پست نمیذاشتم.

به این نتیجه رسیدم که زندگی من اصلاچیزی برای گفتن نداره که بیام اینجا بنویسم:))))

پشت هراتفاق قشنگ زندگیم یه غم بزرگ هس یاقبلش یا بعدش که کلا خوشحالی اون اتفاقو خراب میکنه نمیدونم چطور بگم :/

ازمون ارشد ث نام نکردم چون حسو حال درسخوندن دیگه ندارم حتی کتابهای باحال که قبلا خریدم هم نمیتونم بخونم اعصابم خورد میشه تالای کتابو باز میکنم قبلا خیلی کتاب میخوندم الان حوصلشوندارم کلا بیکار میگردم توخونه و کارم شده اشپزی و کارای خونه نه کلاسی نه هیچی .انگیزه و مهمتر از همه دلو دماغ شروع هیچ کار و سرگرمی جدید رو ندارم حتی حال ندارم بیام تو وب چار تا کلمه ک س شعر بنویسم حداقل مغزم خالی شع.

 


مامان بابامو خواهرم رفتن مسافرت الان یه هفته میشه.منم اواره شدم شبش شوهرم میره هیئت و من تنهام روز اول ک تنها بودم منو برد خونه مامانش اینا اوناهم فرداش رفتن ده و تاحالا هنوز نیومدن و دقیقا وقتی مامان بابای من از مسافرت میان اوناهم میان :/اتفاقه دیگه کلا همه چ دست بدست هم داد هیچوقت هم وسط هفته نمیرفتن

گردنبندم رو خونه مادرشوهرم جا گذاشتم حالا توهم زدم فکر میکنم اونجاهم نیس و یجایی انداختم شوهرم امشب داشت میرفت خونشون لباس عوض بکنه بره هیئت بهش گفتم یه نگاه تواتاق بکن بیشترش گردنبندم همون جاست گفت من کاری به طلای تو ندارم و بدم میاد از طلا حتی نگاهم نمیکنم ببینم اونجاست یانه :///شارژر باباشم خونمون بود بهش گفتم ببر از ده میان دق میکنن میبینن شارژرشون دست ماست گفت خوشم نمیاد شارژ دست بگیرم ببرم تا خونه نبرد :///.یخورده از دست پدر مادرش اعصابش خورده بخاطر همین کلا امشب گیر دنده چپ افتاده بود اخه پدرش عید یه شاسی بلند خرید ولی کلیدشو بمانمیدن .یه پراید هم داشتن ک ما سوار میشیدیم اونم فروختن چون ۷ سال بود سوارش شده بودن و بقول خودشون سر خرج افتاده بوده و میخوان بجاش تیبا بخرن .برای تیبا اسم نوشتن و همین روزا تحویل میگیرنش باباش گفته تیبا ک اومد هروقت مادرت کارش داشت اول اون برمیداره و بعدش شماها :///.از بحث اصلی دور نشیم .اوایل ک پدرشوهرم میخواست شاسی بلند بخره میگفت من افتخارمه عروسمو پسرم توشاسی بلند بشینن برن بیرون و میخوام بخرم همه فیضشو ببریم اما حتی یبارم ندادن بما کلیدشم قایم میکنن .حالا خودشون رفتن ده با یکی دیگه ماشینشون و این ماشین شاسی بلنده توخونست ماهم باید باموتور بریم بیرون :(((شوهرم‌هم اعصابش خورد میشه از دست گدا بازیای پدر مادرش .من حتی تیبا هم که خریدن نمیخوام سوارش بشم هزار منت میذارن رو سرمون .

قضیه اون دختره مزاحم هم به کل تموم شد و دیگه نه زنگ‌نه پیام شوهرم داده بود:/

دوستشوهرم میگه توی ده اونا یه گنج هست ازونایی ک چند صد سال پیش وقتی کسی میمرده هرچی طلا داشته باهاش چال میکردن کل اهالی دهشون میدونن تو قبرستونشون بفاصله نیم متری از سطح زمینه ولی گنجه طلسم‌شدست یعنی هرکی تاحالا اولین بیل رو زده یکی از نزدیکاش مردن .یبار یکی بچش مرده یکی مادرش یکی هم ف یاب برده بوده و جاشو فهمیده بوده ولی همین ک شرو کرده به کندن زنگش زدن ک بابات مرده و زود بیا بخاطر همین همه ده میترسن زمین اونجا رو بکنن و گنج رو بیرون بیارن .حالارفیق شوهرم رفته دعایی گرفته و بقول خودش طلسمشو شکسته و توسرشوهرم انداخته ک برن ف یاب پیدا کنن و برن گنجو دربیارن هرچی گفتم این چیزا عاقبت نداره نکنه طرف راضی نیس نکنه این طلسمش ک شکستن الکی باشه و یه بلایی سرمون بیاد و اینکارو نکن از فکرش بیا بیرون میگه نه من و رفیقم خیلی وقته توفکرشیم:///فقط دعا میکنم خدا به اینا عقل عنایت کنه نرن دنبال این گنجه والا من میترسم :/


چهارسال پیش وقتی شوهرم مجرد بوده یکی از دوستاش بهش زنگ میزنه و میگه تو که ماشین داری بیا باهم بریم باغ شوهرمم قبول میکنه وقتی میره دنبال دوستش میبینه دوتا دختر هم باهاشه دوستش بایکی ازین دخترای خوابگاهی دوستشده بوده یه دختر شیرازی هم بااین دوسدختر دوست شوهرم بوده شوهرم تا اینا رو دیده اعصابش خورد شده رفیقش رو به دخترا گفته امشب میخایم x(شوهرم )رو زن بدیم و بریم هممون باهم باغ و عشق و حال کنیم شوهرمم گفته من نیستم دختره شیرازیه از پشت صندلی شوهرم خودشو چسبونده به صندلیش وباعشوه  میگه حالا یه شب هزار شب نمیشه چراانقد کلاس میذاری  مگه دختری مادیده بودیم دختر کلاس بذاره و پانده ولی پسروندیده بودیم اینطور باشه شوهرمم حسابی دعواش میکنه و بهش میگه ج ن ده خودتو جمع کن دخترا هم بدشون میاد و میگن ما نمیخایم بریم باغ شوهرمم به رفیقش میگه اگه می خواین برین ماشینمو میدم ولی خودم‌نمیام اونا هم کلا منصرف میشن و برمیگردن این قضیه رو اوایل عقدمون بهم گفت منم تو دلم بهش افتخار میکردم که دنبال دختر مردم نبوده شوهرم میگفت فقط دلم میخواسته اینایی که میان جلو و شخصیت ندارن و خوردشون کنم حتی مادرشم میگفت با چندتا خط مختلف امتحانش کردیم و اصلا دوست نمیشده حتی وقتایی که خونه پدربزرگش دخترعمهاش بودن نمیرفته خب بگذریم .سه چار روزی بود میدیدم شوهرم که گوشیش همش تو طاقچه اتاق بود و هیچوقت دستش نبود الان همش سایلنته و پیامها و لیست تماسشو پاک میکنه خیلی ترسیده بودم اخه ازش بعید بود دقیقا روز عید بود که شوهرم رقت حموم و منم حسابی کلافه شده بودم دیدم گوشیشو برد توی حموم صدام زد برم پشتشو لیف بزنم که گفتم چرا گوشیتو اوردی اینجا گفت دوستم میخواد بهم زنگ بزنه منم‌گفتم اینجا بخار اب میره به گوشیشت خراب میشه میبرم بیرون هروقت زنگ زد میارم بردم بیرون و کنار مادرشوهرم نشستم از گوشی شوهرم به اون شماره دختره زنگ زدم چنان با عشوه الو گفت که خون جلوی چشامو گرفت مادرشوهرم گوشیو گرفتو حسابی فش بارونش کرد منم رفتم دم حموم و در زدم درو باز کرد گفتم یخلی ادم پستی هستی و چطور دلت اومد بهم خیانت کنی چشاش چارتا شد گفت میام برات توضیح میدم گفتم توضیح نمیخام دارم میرم خونه بابام شوهرمم گفت اول حرف بزنیم بعد برو دیگه از حموم درومد و انقد هول کرده بود بدون اینکه ما بفهمیم از خونه زده بود بیرون و رفته بود مغازش گوشیشم حتی جا گذاشته بود من و مادرشوهرم حسابی گریه کردیم گفتم دیدین بدبخت شدم و زدم زیرگریه برام ابقند میاوردن دستام میلرزید نمیتونستم لیوانو درست نگهدارم هیچکدوم از کارهام دست خودم نبود چون واقعا شواهد برعلیه شوهرم بود پدرشوهرم اومد قیافمو دید جاخوردگفت چیشده همه چیو بهش گفتم اون رفت دسشویی دیدم انقدگریه کرده بود از چشاش خون میبارید خیلی هم از دست شوهرم عصبانی شده بود اون هم فکر میکرد زندگیم ازهم پاشیده مادرشوهرم و پدرشوهرم از گوشیهاشون حسابی دختره رو ترسوندن و هی بهش زنگ‌میزدن و پیام تهدید امیز بهش میدادن دختره هم هی جواب میدادتوی پیام و میگفت شما یزدیها بشوهرتون شک دارید و چراالکی قضاوت میکنید درحالی که خود ج ن دش یعالمه بشوهرم پیام داده بود و خودشو پاک میدونست یساعت شد شوهرم زنگ زد گفت بیا بریم خونه مامانت حرف بزنیم‌گفتم روز عیده من بااین قیافه و چشای قرمز خونه مادرم نمیرم بعدم انقد عصبانی ام که صدام میره بالا و همه میفهمن بیا دنبالم بریم پارکی جایی حرف بزنیم دیگه اومد دنبالم و توراه انقد اعصابم خورد بود هرچی تونستم بارش کردم رفتیم مغازش گفت بیا بشین میخوام بهت یچیزی بگم اون قضیه چار سال پیش که بهت گفتم یادته ؟؟؟گفتم نه و یخوردشو تعریف کرد یادم اومد گفتم خب ادامه داد این دختره شیرازیه رفیقم باز بهش شمارمو داده بوده یروز ساعت ۹ وقتی تو مغازه بودم دیدم گوشیم زنگ‌میخوره برداشتم دیدم یه دختره اول نشناختمش وقتی قضیرو تعریف کرد شناختمش  گفت میخوام ببینمت منم‌گفتم من زن دارم و دنبال اینچیزا هم نیستم هی پیام میداده میگفته میخوام ببینم چه شکلی شدی یعد چار سال و دلم برات تنگ شده و التماسم میکرده بیام سرقرار شوهرمم گفته من وقت این مسخره بازیا رو ندارم و حوصله پیام دادن بتوهم ندارم اگه کاری داری این ادرس مغازمه بیا در مغازه اونم گفته نه نمیخام‌بیام‌محل کارت بریم‌پارکی کافیشاپی جایی شوهرمم قبول نکرده ولی دختره همش زنگ‌میزده بشوهرم گفتم چرا پس همش پیام و لیست تماسشو پاک میکردی گفت نمیخاستم تو فکر و ذهنت درگیر بشه و تو زندگیمون شک بیفته اینهم بدتره شد گفتم پس چرا جواب پیامشو دادی گفت میخواستم ببینم ته حرفش چیه مقصودش چیه گفتم ای ساده میخواسته باهات دوست بشه اشتباه کردی جوابشو دادی .شوهرم‌گفت من گ و ه خوردم و اشتباه کردم که جوابشو دادم زندگی باتورو خیلی دوسدارم افتاد رو پام و معذرت خواهی کرد البته من نشسته بودم اون سرشو گذاشت رو پام میخواستم برم پامو گرفت و معذرت خواهی کرد  گفت تو انقد خوشگلی که همه فامیل و فروشنده های خانم‌وقتی میریم خرید ازت خوشگلیت تعریف میکنن انقد بهم توجه و محبت کردی که سیراب شدم ازهمه لحاظ بهم رسیدی دلیلی نداشته خیانت کنم اینو بدون اگه میخواستم خیانت کنم رمز گوشیمو عوض میکردم هرچی هم میگفتی بهم بده نمیدادم ولی من انقدر نسبت بخودم مطمئن بودم که رمز گوشیمم حتی تو میدونستی تو این چند روز اخیر عوض هم نکرده بودم انقدرم خیانت کردن برای یه مرد راحته پول دوتا همبر بدی به یه زن راحت بهت پا میده ولی من ادمی نبودم که دنبال اینحرفا باشم گفتم در یک صورت میبخشمت که پیرینت پیامهاتو ببینم باخیال راحت قبول کرد و گفت من واقعا کاری نکردم و راضی ام باهم بریم‌بگیریم این هم که از دوستم پرسیدم‌گفت متن پیام رو نمیدن فقط شماره ای که بهش پیام میداده  رو میدن متن پیام اگه بخوای باید قاضی حکم بده و از دستش شکایت کنی شوهرم گفت من راضی ام گوشیم ازین به بعد دست خودت باشه و رمزشو عوض کنی حتی من ندونم و بدون گوشی برم سرکار . دلیل اینکه پدرشوهرو مادرشوهرمو درجریان گذاشته بودم اینبود که میترسیدم دوتایی باشیم و راجب این قضیه بهش بگم و فک میکردم موضوع فراتر ازینحرفهاست هم اینکه انقدر فشارروانی روم‌بود که باید به یکی میگفتم واینکه میترسیدم بدجور دعوامون بشه و این وسط یه کتک هم نوش جون کنم  شوهرم دیشب گفت اخه چرا به پدر مادرم گفتی این وسط فقط من خرابشدم منم براش همون دلیل هارو اوردم گفت درسته کار من اشتباه بوده اما توونباید انقد زود قضاوت میکردی ولی انصافا هرکس دیگه ای جای من بود همینکارو میکرد حتی بدتر !بهش گفتم چرا بهم نگفتی که یه زن مزاحمت شده یبار که زنگ میزد من جواب میدادم میگفتم من زنشم و فشش میدادم دیگه زنگ‌نمیزد گفت نمیخواستم تورو درگیر این موضوع کنم گفتم پس حالا خوبت شد اینهمه همرو زجر دادی گفت هیچوقت جواب اینجور ادما رو نمیدادم ولی اینیکی بدجور رفته بود رو مخم نمیفهمیدم هدفش چیه حرف حسابش چیه حالا شوهرم جلوی پدر مادرش خجالت میکشه و گفت تا یماه نمیریم اونجا 

خدا لعنت کنه اینجور حرومزاده هایی که میفتن تو زندگی مردم و زندگی دوتا زنو شوهرو بهم میریزن بعضی وقتا واقعا شوهره نمیخواد خیانت کنه اما انقد طرف سیریش میشه اخر از راه بدرش میکنه جهنم جایگاه ابدی هرکی خیانتکاره انشاالله :/

من واقعا این چندروز زجر کشیدم درسته شوهرم اخلاقای بدی داره اما همیشه که برام بد نبوده محبت زیاد کرده و خاطره های خوب زیادی باهاش داشتم حس اینکه براش کافی نبودم یا چه عیبی داشتم و چی کم گذاشتم که رفته خیانت کرده مثل خوره افتاده بود به جونم شبها تا صبح کنارش بهش نگاه میکردم و اشک میریختم و از خدا کمک میخواستم خیلی برام سخت بود که کل فامیل هربار منو میبینن میگن کی عروسیته و من فکر میکردم واقعا زندگیم به پایان رسیده و باید بگم بهشون داریم جدا میشیم و به تنهایی ها وبدبختی های بعدش فکر میکردم داغون میشدم 

خدا الهی زن و شوهر هارو همیشه برای هم حفظ کنه و شر زنها و مردهای شیطان صفت رو از زندگی هممون دور کنه خدالعنتشون کنه واقعا هرچی بگم از زجر و درد این چند روز کم گفتم خیلی سخت بود بچها :(

اون دختره هم دیگه جرات نکرده بود به گوشی شوهرم پیام بده نه زنگ زد نه پیام چون گوشیش تاریخچه پیام داره واگه پیامو پاک بکنه توی تاریخچش متن پیام میمونه دیدم که اصلا ازونروز تا الان هیچ پیامی ازون دختره نیومده باز گوشیش تو طاقچه هست و رو سایلنت نیس پیام که روی گوشیش میاد میده من بخونم خدایا شکرت خدایا الهی هرچی بصلاحته بشه و هیچوقت من و همه ادمهای دنیات خیانت نبینیم که  بدترین درد دنیاست :(


اززور غم و غصه این زندگی لال شدم 

 نوشتنش بزرگترین کسر شانه برام 

باید این قضیرو هرجور شده تمومش کنم .

مگه من چند سال سنمه ؟؟؟چرااینهمه سختی مال منه همش ۲۲ سالمه اوج جوونی .بهترین روزای عمرم باید باشه الان ولی صد هزار حیف 

نه تومجردی خوشی داشتم نه متاهلی 

شب و روز کارم گریست 

چندین شبه خواب نمیرم تا صبح یاد خاطرات و روزهای خوشی که باهاش داشتم میفتم یاد سرنوشت شومم یاد اعتمادی که دیگه خرابشد میفتم و هزار بار بیشتر میشکنم 

درد من خیانت کردن مردیه که پای همه بدیهاش(عرق و شراب خوردنش.دست بزنش ناس انداختن لای دندوناش .بد دهن بودنش و بداخلاقیاش .رفیق باز بودنش) سوختم و ساختم و نجیبی بخرج دادم هی محبت کردم هی بخشیدم هی بهش رسیدگی کردم اخرش جوابم شد خیانت چندروزه فهمیدم داره بهم خیانت میکنه .چه دردی بالاتر ازین ؟؟؟؟؟اینکه هیچ امیدی به زندگی ندارم و دارم تصمیم میگیرم چجوری با چنگ و دندون این رابطه دربو داغونو درست کنم و یه تصمیم درست بگیرم .به پدرمادرش گفتم زنگ یکی ازشمارهایی ک توگوشیش دیده بودم زدن و یه دختر برداشت درست حدس زده بودم شوهرم تواحوالپرسی توی اس بهش گفته بود عزیزم .درصورتی که من پیام عاشقانه بهش میدم شبش میادمیگه نه زنگم بزن نه پیامم بده اوایل گریه میکردم که چرا شوهرم اینطوره .ولی وقتی دیدم تو تماسهاش روزی ۷ هشت بار به اون دختره زنگ میزنه داغون شدم له شدم هزار بار شکستم .چندروزی بود گوشیشو سایلنت میکرد پیام میداد همیشه گوشیش تو طاقچه بود ولی چند روزی همش کنار خودش میذاشت رفتارش عوضشده بود دیگه بهم محبت نمیکردیااگه میکردمن حس میکردم مث قبل نیس سرد بودنو تو نگاهش که سعی میکردمثل قدیما عاشقونه باشه دیدم و سوختم  دیگه کاراش بوی عشق نمیداد منم مشکوک شدم و تماسهاشو پیامش وقتی خواب بود چک کردم به دونفر پیام داده بود شمارشونو زدم تلگرام دیدم دخترن از عکس پروفایلشون فهمیدم و اسمشون .یکیش ساغر اونیکی هم باران .به این ساغر روزی ۷ ۸ بار زنگ میزنه .اینحرفا خیلی درد داره برام باورم نمیشه تو دوران عقد اینجور ذلیل و بدبخت شده باشم .

به امام حسین قسم نه از نظر جنسی نه عاطفی چیزی براش کم نذاشتم 

از خودشم پرسیدم‌گفتم تاحالا چیزی برات کم‌گذاشتم ؟؟؟ازم ناراضی بودی یانه ؟؟؟گفت نه تاحالا بهترین بودی برام انقدر پرم کردی که دیگه هیچ نیازی ندارم 

خیلی روزهای بد و سختی رو دارم میگذرونم عاجزانه التماس میکنم برام دعا کنید هرچی به صلاحمه پیش بیاد و زودتر همه چی تموم بشه بره.


بچها خیلی شرمندم ک جواب کامنتاتونو ندادم خیلی اینروزا حالم بده :(خیلی دلم شکسته 

خیلی شدید احساس بی پناهی وبدبختی میکنم همه چی سخت شده برام از گریه کردن بدم اومده 

ازینکه تواین ازدواج نه راه پس دارم نه راه پیشدیگه خسته شدم واقعا واقعا دلم میخواد بمیرم میخام اخرین لحظه توبغل مادرم سرمو بذارم رو پاهاشو بمیرم احساس میکنم اغوش خدا از هرجایی برام امن ترو پرارامش تره احساس افسردگی دارم ازینکه همه تصوراتت از زندگی مشترک غلط از اب دربیاد ازینکه هزار بار غرورم توجمع شکسته خستم .از بی احترامی های شوهرم خستملطفا همگی برای مرگ من دعا کنید دوستتون دارم امیدوارم شما ها طعم خوشبختی رو بچشین چه تو دوران مجردی چه متاهلی شبتون اروم 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

استودیو ارزان,میکس و مسترینگ حرفه ای ♥♥ حرف دلم ♥♥