محل تبلیغات شما

چهارسال پیش وقتی شوهرم مجرد بوده یکی از دوستاش بهش زنگ میزنه و میگه تو که ماشین داری بیا باهم بریم باغ شوهرمم قبول میکنه وقتی میره دنبال دوستش میبینه دوتا دختر هم باهاشه دوستش بایکی ازین دخترای خوابگاهی دوستشده بوده یه دختر شیرازی هم بااین دوسدختر دوست شوهرم بوده شوهرم تا اینا رو دیده اعصابش خورد شده رفیقش رو به دخترا گفته امشب میخایم x(شوهرم )رو زن بدیم و بریم هممون باهم باغ و عشق و حال کنیم شوهرمم گفته من نیستم دختره شیرازیه از پشت صندلی شوهرم خودشو چسبونده به صندلیش وباعشوه  میگه حالا یه شب هزار شب نمیشه چراانقد کلاس میذاری  مگه دختری مادیده بودیم دختر کلاس بذاره و پانده ولی پسروندیده بودیم اینطور باشه شوهرمم حسابی دعواش میکنه و بهش میگه ج ن ده خودتو جمع کن دخترا هم بدشون میاد و میگن ما نمیخایم بریم باغ شوهرمم به رفیقش میگه اگه می خواین برین ماشینمو میدم ولی خودم‌نمیام اونا هم کلا منصرف میشن و برمیگردن این قضیه رو اوایل عقدمون بهم گفت منم تو دلم بهش افتخار میکردم که دنبال دختر مردم نبوده شوهرم میگفت فقط دلم میخواسته اینایی که میان جلو و شخصیت ندارن و خوردشون کنم حتی مادرشم میگفت با چندتا خط مختلف امتحانش کردیم و اصلا دوست نمیشده حتی وقتایی که خونه پدربزرگش دخترعمهاش بودن نمیرفته خب بگذریم .سه چار روزی بود میدیدم شوهرم که گوشیش همش تو طاقچه اتاق بود و هیچوقت دستش نبود الان همش سایلنته و پیامها و لیست تماسشو پاک میکنه خیلی ترسیده بودم اخه ازش بعید بود دقیقا روز عید بود که شوهرم رقت حموم و منم حسابی کلافه شده بودم دیدم گوشیشو برد توی حموم صدام زد برم پشتشو لیف بزنم که گفتم چرا گوشیتو اوردی اینجا گفت دوستم میخواد بهم زنگ بزنه منم‌گفتم اینجا بخار اب میره به گوشیشت خراب میشه میبرم بیرون هروقت زنگ زد میارم بردم بیرون و کنار مادرشوهرم نشستم از گوشی شوهرم به اون شماره دختره زنگ زدم چنان با عشوه الو گفت که خون جلوی چشامو گرفت مادرشوهرم گوشیو گرفتو حسابی فش بارونش کرد منم رفتم دم حموم و در زدم درو باز کرد گفتم یخلی ادم پستی هستی و چطور دلت اومد بهم خیانت کنی چشاش چارتا شد گفت میام برات توضیح میدم گفتم توضیح نمیخام دارم میرم خونه بابام شوهرمم گفت اول حرف بزنیم بعد برو دیگه از حموم درومد و انقد هول کرده بود بدون اینکه ما بفهمیم از خونه زده بود بیرون و رفته بود مغازش گوشیشم حتی جا گذاشته بود من و مادرشوهرم حسابی گریه کردیم گفتم دیدین بدبخت شدم و زدم زیرگریه برام ابقند میاوردن دستام میلرزید نمیتونستم لیوانو درست نگهدارم هیچکدوم از کارهام دست خودم نبود چون واقعا شواهد برعلیه شوهرم بود پدرشوهرم اومد قیافمو دید جاخوردگفت چیشده همه چیو بهش گفتم اون رفت دسشویی دیدم انقدگریه کرده بود از چشاش خون میبارید خیلی هم از دست شوهرم عصبانی شده بود اون هم فکر میکرد زندگیم ازهم پاشیده مادرشوهرم و پدرشوهرم از گوشیهاشون حسابی دختره رو ترسوندن و هی بهش زنگ‌میزدن و پیام تهدید امیز بهش میدادن دختره هم هی جواب میدادتوی پیام و میگفت شما یزدیها بشوهرتون شک دارید و چراالکی قضاوت میکنید درحالی که خود ج ن دش یعالمه بشوهرم پیام داده بود و خودشو پاک میدونست یساعت شد شوهرم زنگ زد گفت بیا بریم خونه مامانت حرف بزنیم‌گفتم روز عیده من بااین قیافه و چشای قرمز خونه مادرم نمیرم بعدم انقد عصبانی ام که صدام میره بالا و همه میفهمن بیا دنبالم بریم پارکی جایی حرف بزنیم دیگه اومد دنبالم و توراه انقد اعصابم خورد بود هرچی تونستم بارش کردم رفتیم مغازش گفت بیا بشین میخوام بهت یچیزی بگم اون قضیه چار سال پیش که بهت گفتم یادته ؟؟؟گفتم نه و یخوردشو تعریف کرد یادم اومد گفتم خب ادامه داد این دختره شیرازیه رفیقم باز بهش شمارمو داده بوده یروز ساعت ۹ وقتی تو مغازه بودم دیدم گوشیم زنگ‌میخوره برداشتم دیدم یه دختره اول نشناختمش وقتی قضیرو تعریف کرد شناختمش  گفت میخوام ببینمت منم‌گفتم من زن دارم و دنبال اینچیزا هم نیستم هی پیام میداده میگفته میخوام ببینم چه شکلی شدی یعد چار سال و دلم برات تنگ شده و التماسم میکرده بیام سرقرار شوهرمم گفته من وقت این مسخره بازیا رو ندارم و حوصله پیام دادن بتوهم ندارم اگه کاری داری این ادرس مغازمه بیا در مغازه اونم گفته نه نمیخام‌بیام‌محل کارت بریم‌پارکی کافیشاپی جایی شوهرمم قبول نکرده ولی دختره همش زنگ‌میزده بشوهرم گفتم چرا پس همش پیام و لیست تماسشو پاک میکردی گفت نمیخاستم تو فکر و ذهنت درگیر بشه و تو زندگیمون شک بیفته اینهم بدتره شد گفتم پس چرا جواب پیامشو دادی گفت میخواستم ببینم ته حرفش چیه مقصودش چیه گفتم ای ساده میخواسته باهات دوست بشه اشتباه کردی جوابشو دادی .شوهرم‌گفت من گ و ه خوردم و اشتباه کردم که جوابشو دادم زندگی باتورو خیلی دوسدارم افتاد رو پام و معذرت خواهی کرد البته من نشسته بودم اون سرشو گذاشت رو پام میخواستم برم پامو گرفت و معذرت خواهی کرد  گفت تو انقد خوشگلی که همه فامیل و فروشنده های خانم‌وقتی میریم خرید ازت خوشگلیت تعریف میکنن انقد بهم توجه و محبت کردی که سیراب شدم ازهمه لحاظ بهم رسیدی دلیلی نداشته خیانت کنم اینو بدون اگه میخواستم خیانت کنم رمز گوشیمو عوض میکردم هرچی هم میگفتی بهم بده نمیدادم ولی من انقدر نسبت بخودم مطمئن بودم که رمز گوشیمم حتی تو میدونستی تو این چند روز اخیر عوض هم نکرده بودم انقدرم خیانت کردن برای یه مرد راحته پول دوتا همبر بدی به یه زن راحت بهت پا میده ولی من ادمی نبودم که دنبال اینحرفا باشم گفتم در یک صورت میبخشمت که پیرینت پیامهاتو ببینم باخیال راحت قبول کرد و گفت من واقعا کاری نکردم و راضی ام باهم بریم‌بگیریم این هم که از دوستم پرسیدم‌گفت متن پیام رو نمیدن فقط شماره ای که بهش پیام میداده  رو میدن متن پیام اگه بخوای باید قاضی حکم بده و از دستش شکایت کنی شوهرم گفت من راضی ام گوشیم ازین به بعد دست خودت باشه و رمزشو عوض کنی حتی من ندونم و بدون گوشی برم سرکار . دلیل اینکه پدرشوهرو مادرشوهرمو درجریان گذاشته بودم اینبود که میترسیدم دوتایی باشیم و راجب این قضیه بهش بگم و فک میکردم موضوع فراتر ازینحرفهاست هم اینکه انقدر فشارروانی روم‌بود که باید به یکی میگفتم واینکه میترسیدم بدجور دعوامون بشه و این وسط یه کتک هم نوش جون کنم  شوهرم دیشب گفت اخه چرا به پدر مادرم گفتی این وسط فقط من خرابشدم منم براش همون دلیل هارو اوردم گفت درسته کار من اشتباه بوده اما توونباید انقد زود قضاوت میکردی ولی انصافا هرکس دیگه ای جای من بود همینکارو میکرد حتی بدتر !بهش گفتم چرا بهم نگفتی که یه زن مزاحمت شده یبار که زنگ میزد من جواب میدادم میگفتم من زنشم و فشش میدادم دیگه زنگ‌نمیزد گفت نمیخواستم تورو درگیر این موضوع کنم گفتم پس حالا خوبت شد اینهمه همرو زجر دادی گفت هیچوقت جواب اینجور ادما رو نمیدادم ولی اینیکی بدجور رفته بود رو مخم نمیفهمیدم هدفش چیه حرف حسابش چیه حالا شوهرم جلوی پدر مادرش خجالت میکشه و گفت تا یماه نمیریم اونجا 

خدا لعنت کنه اینجور حرومزاده هایی که میفتن تو زندگی مردم و زندگی دوتا زنو شوهرو بهم میریزن بعضی وقتا واقعا شوهره نمیخواد خیانت کنه اما انقد طرف سیریش میشه اخر از راه بدرش میکنه جهنم جایگاه ابدی هرکی خیانتکاره انشاالله :/

من واقعا این چندروز زجر کشیدم درسته شوهرم اخلاقای بدی داره اما همیشه که برام بد نبوده محبت زیاد کرده و خاطره های خوب زیادی باهاش داشتم حس اینکه براش کافی نبودم یا چه عیبی داشتم و چی کم گذاشتم که رفته خیانت کرده مثل خوره افتاده بود به جونم شبها تا صبح کنارش بهش نگاه میکردم و اشک میریختم و از خدا کمک میخواستم خیلی برام سخت بود که کل فامیل هربار منو میبینن میگن کی عروسیته و من فکر میکردم واقعا زندگیم به پایان رسیده و باید بگم بهشون داریم جدا میشیم و به تنهایی ها وبدبختی های بعدش فکر میکردم داغون میشدم 

خدا الهی زن و شوهر هارو همیشه برای هم حفظ کنه و شر زنها و مردهای شیطان صفت رو از زندگی هممون دور کنه خدالعنتشون کنه واقعا هرچی بگم از زجر و درد این چند روز کم گفتم خیلی سخت بود بچها :(

اون دختره هم دیگه جرات نکرده بود به گوشی شوهرم پیام بده نه زنگ زد نه پیام چون گوشیش تاریخچه پیام داره واگه پیامو پاک بکنه توی تاریخچش متن پیام میمونه دیدم که اصلا ازونروز تا الان هیچ پیامی ازون دختره نیومده باز گوشیش تو طاقچه هست و رو سایلنت نیس پیام که روی گوشیش میاد میده من بخونم خدایا شکرت خدایا الهی هرچی بصلاحته بشه و هیچوقت من و همه ادمهای دنیات خیانت نبینیم که  بدترین درد دنیاست :(

حال و احوال اینروزای من :/

اندرحوالات این روزها

ماجراهای پیچ در پیچ در خصوص پست خیانت

شوهرم ,هم ,رو ,پیام ,گفتم ,بهش ,زنگ زد ,گفتم چرا ,متن پیام ,بشه و ,چار سال

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نامـ ــــ ــه هایی که گفتنی نبـــــ ــود